وبلاگ کتابخانه عمومی آیت الله کفعمی زاهدان

( آدرس: زاهدان-خیابان آزادی-جنب شهرداری مرکزی- 05433222448)

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

وبلاگ کتابخانه عمومی آیت الله کفعمی زاهدان

( آدرس: زاهدان-خیابان آزادی-جنب شهرداری مرکزی- 05433222448)

شهید مصطفی چمران

تولد: ۱۸ اسفند ۱۳۱۱

ورود به لبنان : ۱۹۷۱م / ۱۳۵۰

بازگشت به ایران : ۱۳۵۷

شهادت :۳۱ خرداد ۱۳۶۰

شهید چمران: وقتی شیپور جنگ نواخته می شود مرد از نامرد شناخته می شود.

من دنیا را طلاق دادم.
خدای بزرگ مرا در آتش عشق و محبت سوزاند.
مقیاس‌ها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواسته‌های عادی و مادی و شخصی در نظرم حذف شد.
روزگاری گذشت که دنیا و مافیها را سه طلاقه کردم و از همه چیز خود گذشتم.
از همه چیز گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و این شاید مهمترین و اساسی ترین پایه پیروزی من در این امتحان سخت باشد.
شهید دکتر مصطفی چمران

 

آخرین دست نوشته شهید چمران دقایقی قبل از شهادت، داخل ماشین و در حال رفتن به سوی دهلاویه نوشته شد. این دست‌نوشته بعد از شهادت از جیب پیراهنش بیرون آورده شد درحالی که خون آلود بود :
« ای حیات ! با تو وداع می کنم ، با همه مظاهر و جبروتت . ای پاهای من ! می دانم که فداکارید ، و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقه وار به حرکت در می آیید ؛
اما من آرزویی بزرگتر دارم . به قدرت آهنینم محکم باشید. این پیکر کوچک ؛ ولی سنگین از آرزوها و نقشه ها و امیدها و مسئولیت ها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید . دراین لحظات آخر عمر ، آبروی مرا حفظ کنید .
شما سالهای دراز به من خدمت ها کرده اید .
از شما آرزو می کنم که این آخرین لحظه را به بهترین وجه ، ادا کنید
ای دست های من ! قوی و دقیق باشید.
ای چشمان من ! تیزبین باشید .
ای قلب من ! این لحظات آخرین را تحمل کن .
به شما قول می دهم که پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید.
من چند لحظه بعد به شما آرامش می دهم ؛ آرامشی ابدی . چه ، این لحظات حساس وداع با زندگی و عالم ، لحظات لقای پروردگار و لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.»

شهید چمران: خدا که می‌بیند!

یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان که لبنانی ها رسم دارند و دور هم جمع می شوند، مصطفی مؤسسه ماند ، نیامد خانه ی پدرم. آن شب از او پرسیدم : “دوست دارم بدانم چرا نیامدی؟ ” مصطفی گفت : “الان عید است. خیلی از بچه ها رفتن پیش خانواده هایشان اینها که رفته اند ، وقتی برگردند برای این دویست سیصد نفری که در مدرسه مانده اند تعریف می کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه ها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که اینها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند .” گفتم : ” خب چرا چرا مامان برایتان غذا فرستاد ، نخوردید؟ نان و پنیر و چای خوردید. ” گفت : “این غذای مدرسه نیست. ” گفتم: “شما دیر آمدید بچه ها نمی دیدند شما چی خورده اید . ” اشکش جاری شد گفت: ” خدا که می بیند.”
برگرفته از زبان همسر شهید چمران خانم غاده جابر

روح بلند و آسمانی اش قرین رحمت واسعه ی الهی باد…

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۳۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی